مصاحبه با خانم پروین پیغمبرلو
خانم پروین پیغمبرلو از همکاران و یاوران قدیمی موسسه خیریه بهنام دهش پور می باشند که نزدیک به ۱۷ سال است در بخش آنکولوژی بیمارستان شهدای تجریش مشغول به پرستاری از بیماران مبتلا به سرطان می باشد.
آنچه که در پیش رو می خوانید ادای احترامی است به فداکاری های شبانه روزی کلیه پرستارانی که در طول این سال ها ما را در خدمت رسانی هرچه بهتر به بیماران مبتلا به سرطان یاری نموده اند.
سوال اول را می پرسم
خانم پیغمبرلو از نقطه آغاز بگویید و این که چه شد وارد این محیط شدید؟
– شروع کار من از سال ۷۷ به عنوان پرستار بود، وقتی وارد اینجا شدم، فقط یک اتاق داشت و دو یا سه تخت معمولی در واقع باید گفت به صورت حرفه ای یک اتاق و یک تخت برای بخش خون و کلیه و سرطان در نظر گرفته شده بود، امکانات خیلی کمی داشتیم و باید با همان امکانات کار می کردیم، یک پرستار ساده بودم و شاید بدون هیچ دیدگاه و جهان بینی خاصی وارد این عرصه شدم، من از دانشکده پرستاری شروع کرده بودم و حین تحصیل هم مدام به اینجا می آمدم و وقتی فارغ التحصیل شدم کاملا با محیط آشنا بودم. این مسئله در قلب من بود، باید در قلب خود خواستار حضور و کار در این محیط باشید وگرنه امکان ندارد به کار خود ادامه دهید، حس کمک رسانی به مردم در قلب من بود و از همان ابتدا متوجه شدم که به هدف خود رسیده ام و اینجا جایی است که دوست دارم در آن برای سال ها بمانم و کار کنم. عالیجناب هم که باشی وقتی احساس آرامش نداشته باشی از زندگی خود چیزی نمی فهمی، شاید باید بگویم که از ترم سوم دوران کارشناسی خود در بیمارستان امام خمینی آغاز به کار کردم، همیشه دوست داشته ام کار مردم را راه بیندازم، حالا بازی با کلمات نیست مثلا کلمه پرستار یا کلمه داوطلب مهم این است که کار مردم راه بیفتد و راضی باشند، بعد از این دیگر چیزی اهمیت ندارد، از نظر علمی هم همیشه تلاش کرده ام در بهترین وضعیت باشم، مطالعه من هرگز قطع نشده و در این راه هیچ پایانی وجود ندارد، اوایل کار تصور می کردم چون همیشه شاگرد اول کلاس ها بوده ام حق من بیش از پرستاری است اما حالا می دانم که پرستاری اتفاقی است که نصیب هر کسی نمی شود، باید لیاقت داشته باشی تا به این رتبه برسی.
– تلخترین خاطره شما در این ۱۷ سال چه بوده است؟
– متاسفانه سرطان بیماری مزمنی است که همیشه بستگی به “پاسخ به درمان” بیمار دارد. گاهی انتظار داری همه چیز به خوبی پیش برود، همه علایم را چک می کنی و ناگهان متوجه می شوی که در مدت زمان کمتر از چند ثانیه همه چیز تمام شده است. مدت طولانی با یک بیمار هستی با او دوست می شوی، شب ها همکلامش می شوی تا کمتر به درد خودش فکر کند، او را دوست صمیمی خود می دانی و ناگهان یک روز صبح متوجه می شوی که فوت کرده است. گاهی در منزل هستم و ناگهان به ذهنم می رسد که به یک بیمار زنگ بزنم و حالش را بپرسم اما ناگهان به یادم می آید که او هفته گذشته فوت کرده است، حس غریبی است و آهی بسیار تلخ است.
– بهترین و خوش ترین خاطره شما در این ۱۷ سال چه بوده است؟
– وقتی بیمار لبخند می زند، انگار دنیا را به شما داده اند، همه چیز خوب است، منظورم این است که یک پروژه را پیگیری می کنی و بلاخره به نتیجه می رسی، این حس خیلی خوبی است که من بارها آن را تجربه کرده ام، رسیدن به مرز درمان قطعی بهترین حس را دارد. ما در این فضا باید همیشه روحیه خوبی داشته باشیم و تحت هر شرایطی لبخند بزنیم و انرژی داشته باشیم. باید از همه نظر آماده باشیم و میدان را خالی نکنیم.
– در زندگی شخصی خودتان با چه عواملی درگیر هستید؟ آیا کاری می کنید که این همه فشار و سختی را تعدیل کند؟
– ورزش همیشه برای من مهم بوده، علاقه زیادی به شنا دارم و شنا همیشه به من آرامش می دهد، خیلی خوب است که به عنوان یک پرستار در چنین محیطی به کارهای آرامش بخش مثل پرورش گیاه، موسیقی یا ورزش بپردازم از طرفی بیرون از بیمارستان هم درگیری های فکری زیادی دارم و شاید همین باعث می شود که در پایان شیفت کاری به سرعت برای بخش دیگری از زندگی خود آماده شوم، در کنار خانواده باشم و به فرزندان و همسرم فکر کنم. نباید خیلی احساساتی برخورد کرد، مثلا وقتی یک بیمار تا یک هفته دیگر زنده نمی ماند برای من همان یک هفته مهم است، در آن یک هفته تلاش می کنم او از زندگی خود لذت ببرد، بهترین ها را بشنود و بهترین ها را به یاد بیاورد، ذکر بگوید و به یاد خدا باشد.
– در این ۱۷ سال چند بار خدا را از نزدیک دیده اید؟
– سوال جالبی است، خب چه بگویم، شاید هر روز اما برای این که شفاف تر بگویم به سال های اول کارم اشاره می کنم، وقتی امکانات ما بسیار کم بود، دستگاه های پیشرفته کنونی وجود نداشتند و ما گاهی برای پیدا کردن یک رگ و گرفتن خون دچار مشکل بودیم چرا که روند شیمی درمانی باعث می شود سیستم گردش خون گاهی به ضعیف ترین حالت خود نزدیک شود، من وقت کمی داشتم و باید هر چه زودتر از بیمار خون می گرفتم ، رگ پیدا نمی شد اما ذکر “یا زهرا” همیشه کار را ساده می کرد، آنقدر تکرارش می کردم تا رگ پیدا شود، می دانستم که کار، کار خودش است و همیشه کمکم می کند. معجزات و اتفاقات زیادی در این مدت دیده ام که شاید نتوانم همه آنها را جزئیاتشان برای شما تعریف کنم اما خداوند همیشه بوده و همیشه به ما کمک کرده است.
– بهنام دهش پور را چطور؟ او را در این ۱۷ سال چند بار دیده ای؟
– بهنام را که هر روز می بینم، او هر روز در بیمارستان است، مگر شما نمی بینید؟ این همه دختر و پسر داوطلب را که در محوطه بیمارستان می دوند و کار می کنند، جوانانی را که در کتابخانه، در واحد حسابداری، در روابط عمومی و در سایر بخش ها کار می کنند، من هر روز این بهنام های دهش پور را می بینم و از دیدنشان شاد می شوم.
– نظر شما درباره تخصص گرایی در امر داوطلبی چیست؟
– مشخص است که تخصص چیز خوبی است اما من به شما می گویم که انگیزه از همه چیز مهمتر است، بزرگترین متخصص هم که باشی اما انگیزه نداشه باشی به درد این این محیط مقدس و مهم نمی خوری، باید عاشق باشی تا به عنوان یک داوطلب در موسسه خیریه ای مثل بهنام دهش پور کار کنی، تخصص خیلی خوب است اما بسیاری از جوانان هستند که با نیروی عشق و انگیزه بالا وارد می شوند و به مرور زمان کار را هم یاد می گیرند. مهم به نظر من انگیزه است.
– این همه سال در کار خیر بوده اید، ممکن است در زندگی شخصی شما بدبیاری و مشکلاتی هم وجود داشته باشد، آیا گله مند نبوده اید؟ آیا به خداوند شکایت نکرده اید؟
– من با خداوند معامله نکرده ام که مثلا در ازای کاری که می کنم زندگی خوبی داشته باشم، این وظیفه من است و از انجام این کارها لذت می برم، به عنوان یک انسان از کمک کردن به انسانهای دیگر غرق لذت می شوم، در ازای این انجام وظیفه چیزی نمی خواهم، بله سلامتی خیلی مهم است و هر کسی در زندگی خود فراز و نشیبهای زیادی دارد که باید با ایمان به خداوند آنها تحمل کند.
– حرف آخر
– کسی که به عنوان داوطلب به اینجا می آید باید بداند که مسئولیت بزرگی بر دوش دارد، شوخی نیست باید بداند که کجا آمده و برای چه آمده، یک داوطلب باید بداند که حتی زمینی که روی آن راه می رود با کمک مردم ترمیم شده و باید قدر مردم را بداند، مسئولیت سنگینی روی دوش داوطلبان است.
زمان مصاحبه به سر می رسد و آنچه که برای همه ما به جا می ماند اندکی اندیشیدن به ایثارگری خانم پیغمبرلو و سایر پرستاران و پزشکان این بخش می باشد. آنها که همه زندگی خود را وقف خدمت رسانی به بیماران مبتلا به سرطان می کنند. آنها که هر روز با لبخند وارد بخش می شوند و تا آخرین لحظه های شیفت کاریشان به وجود همه مشکلات کار و زندگی شخصی شان به لبخندشان ادامه می دهند ، چرا که خوب می دانند تنها چیزی که هر بیماری ، خصوصا بیمار مبتلا به سرطان احتیاج دارد امید داشتن به زندگی است و روحیه مقاومت در برابر بیماری اش.