سبد خرید شما خالی است.

ماموریت سازمانی موسسه خیریه

بهنام دهش پور


مبارزه با سرطان در تمامی عرصه ها و حمایت از بیماران به دور از هرگونه تبعیض

افتخارات بهنام

ارتباط با ما

تهران، خیابان شریعتی،بالاتر از پل رومی، کوچه عاج ، پلاک ۷

بانوی ۷۶ ساله بهبودیافته

شکرانه سلامت

بانوی ۷۶ ساله بهبودیافته از سرطان به بیماران مبتلا به سرطان هنر می‌آموزد

۵۸ ساله بود که به بیماری سرطان مبتلا شد، اما با روحیه‌ای مقاوم بر بیماری‌اش غلبه کرد و بعد از ۸ ماه بهبود یافت. ۱۸ سال از آن روزهای سخت «خدیجه اعتماد مقدم» می‌گذرد و او هنوز در ستیز با این بیماری برای بهبودی بیماران دیگر پابه پای آنها قدم برمی‌دارد. این بانو در تمام این سال‌ها در موسسه خیریه «بهنام دهش‌پور» عضو است و علاوه بر حمایت‌های روحی و عاطفی با عرضه محصولات هنری‌اش در بازارچه‌های خیریه و برگزاری کلاس‌های هنری در این موسسه از بیماران حمایت می‌کند.

مقصدمان برای دیدار با این بانو ضلع شرقی میدان تجریش، انتهای دومین بن‌بست خیابان صادقی است. با عبور از فضای ساکت و سوت و کور کوچه به نقاهتگاه می‌رسیم. صدای قچ‌قچ قیچی و آوای بانو مقدم که در حال آموزش مراحل دوخت کیف است، محل برگزاری کلاس را نشان‌مان می‌دهد. مقدم، پشت میزی نشسته و در حال برش پارچه است. چند بانوی پا به سن گذاشته، میانسال و جوان کنارش نشسته‌اند، با دقت مراحل کار را دنبال می‌کنند و به صحبت‌هایش گوش می‌دهند.

این بانو حداقل هفته‌ای یکبار به نقاهتگاه موسسه خیریه بهنام دهش‌پور سر می‌زند. مکانی که تا محل سکونتش در منطقه ۶، فاصله زیادی دارد. او به اینجا می‌آید تا برای بیماران از تجربیاتش بگوید و هنرهایی همچون دوخت کیف دوشی با شلوارهای جین غیرقابل استفاده، ساخت شمعدانی با ماکارونی و درست کردن تابلو با گل‌های خشک را به آنها آموزش بدهد.

سخنش را با گذشته، درباره بهبودی از بیماری و انگیزه‌اش برای همکاری با این مؤسسه آغاز می‌کند و می‌گوید: «خوب خاطرم هست پزشک به من گفت شرایط جسمی و رشد بیماری‌ام نشان می‌دهد که چند ماه بیشتر دوام نمی‌آورم، اما به لطف خدا و روحیه قوی خودم و همسرم بعد از ۸ ماه بهبودی‌ام را به دست آوردم.» اعتماد مقدم در حالی‌که مطالعه کتاب «خود درمانی سرطان» را به بیماران مبتلا به سرطان توصیه می‌کند، می‌گوید: «از این کتاب آموختم که هنگام مواجه شدن با هر غم و دردی به جای گلایه، خدا را بابت نعمت‌های دیگری که دارم شکر کنم. این شکرگزاری‌ها سلامتی را به من بازگرداند و این موفقیت انگیزه‌ای برای همکاری‌ام با این موسسه شد.»

مادرانه‌های خانم مربی

اعتمادمقدم می‌گوید: «از قدیم عاشق هنر بودم و در این حوزه فعالیت می‌کردم. رشته تحصیلی‌ام در هنرستان خیاطی بود و خیلی از لباس‌های خودم و همسرم را می‌دوختم.» او ادامه می‌دهد: «ساخت تابلوهای گل خشک را حدود ۲۰ سال پیش از مادر یکی از دوستانم یاد گرفتم و با گسترش فعالیت در این زمینه، قبل از بیماری‌ام نمایشگاه‌هایی در فرهنگسراهای ارسباران و اندیشه برگزار کردم.» وقتی از نحوه آشنایی‌اش با این موسسه سوال می‌کنیم، می‌گوید: «روزهای آخر درمانم بود که همراه با گروه خیریه‌ای که بازارچه تابلوهای گل خشک راه‌اندازی کرده بود، در این مؤسسه حضور یافتم. از آن روز عضو این مجموعه و حامی همیشگی بیماران شدم.» این بانوی هنرمند با بیان اینکه ۴۵ ساله بود که دختر و پسرش به خارج از کشور مهاجرت کردند، می‌گوید: «با دوری فرزندان سال‌هاست که وقتی دلتنگ می‌شوم به این موسسه سر می‌زنم. از تجربیاتم با بیماران حرف می‌زنم، آثار هنری‌ام را در بازارچه‌های خیریه به نفع بیماران به فروش می‌گذارم و حدود ۲ سال است که هفته‌ای یکبار در اینجا کلاس‌های هنری هم برگزار می‌کنم.» او در رابطه با هدفش برای انجام چنین فعالیت‌هایی می‌گوید: «طی این سال‌ها دیدن لبخند روی لب‌های بیماران و همراهانشان با من‌کاری می‌کند که وقتی از این در بیرون می‌روم شادترین روز زندگی‌ام می‌شود.»

او با اشاره به اینکه هیچ چیز به اندازه موفقیت و شادی شاگردان برایش ارزشمند نیست، ادامه می‌دهد: «سال نو یکی از شاگردانم که ساکن شهر کاشان بود، تماس گرفت و با قدردانی از من گفت با آموخته‌‌هایش از این کلاس، شب‌های نزدیک به عید نوروز، سفارش زیادی گرفته و درآمد خوبی کسب کرده است. آن تلفن آنقدر لذت‌بخش بود که به اندازه یک سال به من انرژی داد.»

دورهمی‌هایی از جنس امید

شاگردان با دقت زیادی در حال گوش دادن به حرف‌های خانم مربی هستند. «معصومه» بانوی ۵۵ ساله‌ای است که ۲ هفته است برای انجام مراحل شیمی درمانی‌اش از رشت به این نقاهتگاه آمده است. لبخند روی لب‌هایش رنگ پریدگی‌ چهره‌اش را پوشانده. خنده‌های‌مان آغازگر ارتباط کلامی‌مان می‌شود. معصومه در حالی‌که از برگزاری چنین کلاس‌هایی در طول درمانش در نقاهتگاه ابراز خوشحالی می‌کند، می‌گوید: «خودم دستی در هنر دارم. پرده می‌دوزم، بافتنی بلدم، شیرینی می‌پزم و با قرار گرفتن در این محیط هنری، مقابله با سختی‌ها برایم راحت‌تر می‌شود و از طرفی با یاد گرفتن یک مهارت جدید امید را بیشتر در وجودم احساس می‌کنم.»

هر هفته شاگردان جدیدی که قرار است دوره درمانشان در این مجموعه سپری شود به این کلاس می‌آیند. شرکت در این کلاس نه تنها برای بیماران بلکه برای همراهان آن‌ها هم آزاد است. «زینب» دختر جوانی است که همراه مادربزرگ بیمارش به اینجا آمده. او می‌گوید منزلشان تا اینجا خیلی دور است و به دلیل مسافت طولانی مجبور است در طول درمان کنار مادربزرگش بماند. او با اشاره به هنر و بردباری که از اعتماد مقدم یاد گرفته است، می‌گوید: «۲۵ روز است که همراه مادربزرگم اینجا هستیم. با شرکت در کلاس‌های هفتگی برای ساعاتی بیماری مادربزرگم از ذهنم محو می‌شود و از طرفی مشتاق شده‌ام بعد از درمان مادربزرگ، با یافته‌های هنری‌ام برای خودم کسب درآمدی ایجاد کنم.»

«بتول» بانوی دیگری است که ۷۰ سال سن دارد و از دامغان برای مداوای همسرش به اینجا آمده است. وقتی نظر او را راجع به این کلاس جویا می‌شویم، می‌گوید: «در این کلاس یاد گرفتم که قدر داشته‌هایم را بدانم. حال می‌خواهد هنرمان با استفاده از یک شلوار رنگ پریده و ظاهراً غیرقابل استفاده باشد یا گل‌های خشک شده. خدا خیرشان بدهد که در این روزهای سخت همه جوره هوای ما را دارند!‌»

منبع: همشهری محله

دیدگاهتان را بنویسید