دست در دست بهنام
دست در دست بهنام در عصر شرجی ایوان
بعد از ظهر دم کرده و شرجی تهران باشد و آسمانی که دلش پر است از اشکهای نریخته، شاید فقط یک حادثه مرمرین و رنگارنگ نجاتت بدهد، یک اتفاق هنری در کوچههای درگیر مدرنیته غرب شریعتی، همان جاده قدیمی که تو را از پیچ تند شمیران به باغهای کاشانک میبرد. به سمت گالری ایوان، میروم برای تجربه زمستان و نمایشگاه گروهی نقاشی در خیابان جبهه، شماره یک!
سعی من بر این است که حال خوبی رقم بزنم از این رنگارنگی اتفاقی و همیشه بهترین اتفاق برایم این بوده که اذن دخول را بهنام صادر کند، در ورودی گالری جوانانی را میبینم که مثل همیشه نستوه و استوار، عاشق و خستگی ناپذیر آماده معرفی «عشق» هستند، توضیح درباره عاشقی و مشق عشقی که در ضلع شرقی بیمارستان شهدای تجریش هر روز، هر ساعت، و هر ثانیه به دست خدایگان برکت و صلح و سلامتی، رقم میخورد، و بر پرده هستی مینشیند.
زیر لوگوی «ایوان» نوشته شده: در کنار حمایت از هنر و هنرمند، تمامی درآمد ایوان صرف امور خیریه و برای حمایت از انسان و انسانیت خواهد شد.
در گام اول، در مقابل اثری از منوچهر معتبر متوقف میشوم، عاشورا و کوچه تنگی که سیاهی و عزا و تاریکی را به نگاهت تقدیم میکند، نور هست اما نه به قدر کفایت… علمهایی که رو به نور و خلاصی از ظلمت دارند و زنانی که گویا همدست سیاهی کوچه هستند، اما به امید رهایی از آن.
ردپای این ارادت سبز و خونین را میشود در گام دوم، در اثر نصرت الله مسلمیان شاهد بود. به آن شهادت داد، حتی اگر در پی مکتب هنری او در پردههای انتزاع پوشیده شده باشد.
وارد اولین اتاق میشوم و«آدم و حوا» با خوشه گندمی که از دست شیطان دریافت میکنند،با شرم زیبای برآمده از عصیان، آن دو انسان ازلی، می بینم و من هم در شرم پاکشان سهیم میشوم. اثری از مکرمه قنبری که مقابل نگاه مضطرب بانوی پرده نشین شهره مهران خودنمایی میکند، اما نگران چیزی نیستم به راحتی رو میگردانم و به اثر نزار موسوی نیا پناه میبرم. حمله الهه مرگ بر پیام آور آگاهی و صلح و گلهای سرخ، از قورباغههای فرصت طلب اطراف نگاهش دلخورم هنوز… اما سعی میکنم گودال بزرگ و مخوف در تابلوی محمد خلیلی را به یاد بیاورم و کمی آرام شوم، آنجا که می توانی ابدیت خود را، خودت انتخاب کنی.
دو اثر از حامد صحیحی در گوشۀ نمایشگاه، دلت را میبرد… لایههای پنهان هستی در اطراف «من» و پردههای دربرگیرنده حقیقت و درختی که هرس شده و برغم پاییز، دوباره در حال سبز شدن است.
از پلهها که پایین میروم، نگاهم به بانوی سپیدی دوخته میشود که نگاه تکان دهندهاش در اثر افشین پیرهاشمی مرا به احتیاط و قدمهای شمرده شمردهتر در طبقه پایین دعوت میکند، دوباره، عاشورا و دوباره مردمی که سیاه بر تن کردهاند و اسب سپیدی که یادآور دردهای عمیق خالق این ماتم است.
برای پاسخ دادن به پرسش سمیرا اسکندرفر، کمی سکوت و تمرکز بر مورچههای مرگ او کفایت نمیکند، «من نمیمیرم؟»
با پانورامای داریوش قرهزاد به بهانه نفوذ مدرنیته در سنت، کمی آرام میگیرم و خود را برای یک «به من چه» با صدای بلند آماده میکنم اما نمیتوانم ارتباطم را با نگاه مخلوقات بیصدای روی تابلو تکذیب کنم.
هنرمندان و هنردوستان یک به یک وارد گالری ایوان میشوند و نگاهی به آبیهای چشم نواز درب ورود میاندازند. بهنام با برکت مشق عشق داوطلبانش در این فضای زیبا حضوری غیر قابل انکار دارد، شک ندارم که نگاهم میکند و مثل همیشه ترجمان راضیه مرضیه است. همه را بخشیده و نگاه آرامش، نگاه مضطربم را به اشارهای درمان میکند. دستمال سرخ دلم را به سپیدی پیراهنش میبندم و با او وداع میکنم تا نوبتی دیگر و مشقی عشقی دیگر.
برای تجربه برزخی از آرامش و دلهره تا ۹ تیرماه ۱۳۹۵ فرصت دارید تا به گالری ایوان سر بزنید و دست در دست بهنام با آثار هنرمندان نسل امید و عشق آشنا شوید.